ادامه راه خون شهدای کازرون
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
تبلیغات
شهدای کازرون
ارتباط با مدیر
نام :
ایمیل:
موضوع:
پیغام :
نویسندگان وبگاه
آرشیو مطالب
دیگر امکانات

آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 219
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1

ابزار های وب مذهبی رایگان شهدای کازرون


ابزار مذهبی وبلاگ شهدای کازرون
شهدای کازرون مرجع قالب های مذهبی رایگان توضیح توضیح توضیح توضیح
محل تبلیغات شما
عراقی‌هایی با لباس بسیجی
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در سه شنبه 13 تير 1391 |

عراقی‌هایی با لباس بسیجی

می‌روم پشت سنگر. از آن‌چه که می‌بینم، شوکه می‌شوم. تعدادی بسیجی دارند بچه‌های گردان را که در حال عقب‌نشینی هستند، از پشت می‌زنند. می‌دوم به طرفشان و داد می‌زنم: «نزنید، نزنید! دیوانه‌ها! این‌ها خودی‌اند.»

خبرگزاری فارس: عراقی‌هایی که با لباس بسیجی به جبهه ایران نفوذ کردند

به گزارش فارس، سپری کردن روزهای اسارت سخت‌ترین لحظات زندگی یک انسان است اما زمانی که این لحظات برای به ثمر رسیدن اهداف انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی بود.

آنچه پیش روی شماست تنها برشی از لحظات اسارت جانباز و آزاده «سعید مفتاح»، معاون گردان «یا رسول(ص)» لشکر 25 کربلاست.

شب از نیمه گذشته است. ستاره‌ها در حریم شب چهارم خرداد 67، سوسو می‌زنند و هیچ خط سرخی نگاه ملتهب مهتاب را نمی‌شکند. سکوتی سنگین شلمچه را فرا گرفته است؛ نه صدای گلوله‌ای، نه غرش تانکی، نه صدای هولناک کاتیوشایی. انگار عراقی‌ها فتیله‌ی جنگ را پایین کشیده‌اند. از این‌همه آرامش، شلمچه نگران و بچه‌های «یا رسول(ص)» دل‌واپس هستند.

«یحیی خاکی»، فرمانده گردان می‌گوید: «سعیدجان! برو موقعیت گروهان یک را بررسی و کمین‌ها را سرکشی کن. به شعبان و بچه‌ها بگو، خبرهایی هست؛ بیدار و هوشیار باشند.»

ما با دو گروهان در خط اول مستقر هستیم. خط اول، خاکریز بلندی است و در انتهای سمت راستش، یک بریدگی است که وارد کانالی می‌شود. توی کانال، بچه‌های لشکر «41 ثارالله(ع)» پدافند کرده‌اند. در سمت چپ، دشتی سوت‌وکور قرار دارد که تا چشم کار می‌کند، سیم‌خاردار دارد و اطرافش نیزه‌کشی شده است، با مین‌های نامنظم و خاکریزهای شکسته و بی‌صاحب.

فاصله‌مان تا خاکریز دشمن، یک کیلومتر است. شانه‌ی خاکریزمان را یک کانال به عمق یک‌ونیم متر بریده است و مستقیم می‌رود توی دل عراقی‌ها؛ پشت خط دوم.

گروهان یک به فرمان‌دهی «شعبان صالحی» در فاصله‌ی بین دو خاکریز و در نقطه‌های کمینی که پنجاه متر بیش‌تر با کمین دشمن فاصله ندارند، مستقرند.

شهدای کازرون

برچسب‌ها: عراقی‌هایی با لباس بسیجی, ادامه راه خون, شهدای کازرون, منتظر,
خاطرات یک بانوی امدادگر
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 10 تير 1391 |

یکی بانوی امدادگر و رزمنده دفاع‌مقدس از روزهای مقاومت خرمشهر و تلاشش برای حضور در عملیات بیت‌المقدس سخن گفت.

«افسانه قاضی‌زاده» که در روزهای مقاومت خرمشهر و همگام با دیگر رزمندگان جنگیده است،در گفت‌وگو با ایسنا،می‌گوید: من اصالتا خرمشهری هستم. زمانی که عراق قصد اشغال خرمشهر را داشت به همراه همسرم از شهر دفاع کردم. در آن دوره حساس 35 یا 45 روزه مقاومت خرمشهر برای کمک به مجروحان به بیمارستان «مصدق» رفتم. همسرم نیز در همان روزهای آغازین پایش مجروح شد و آن را قطع کردند.

بیمارستان «مصدق» اصلا گنجایش حجم مجروحان را نداشت بنابراین تصمیم گرفتیم تا قسمت شبستان مسجد جامع خرمشهر را برای رسیدگی به مجروحیت بانوان اختصاص دهیم اما باز هم جوابگو ی مجروحان نبود. به بیمارستان «طالقانی» آبادان رفتم آنجا نیز اوضاعش مشابه بیمارستان «مصدق» و مملو از جمعیت بود به گونه‌ای که چهار اتاق عمل این بیمارستان جوابگوی مجروحان نبود و در قسمت «ریکاوری» یا بخش‌های دیگر بیمارستان به مجروحان رسیدگی می‌کردند.

شلوغی باعث شده بود که حتی نظافت‌چی‌ها نیز نتوانند به درستی کارشان را انجام دهند. با اینکه دوره‌های امدادگری را گذرانده بودم اما در آن شرایط باید به نظافت اتاق‌ها رسیدگی می‌کردم. یادم می‌آید زمانی که برای اولین بار به اتاق عمل رفته بودم یکی از جراحان گفت:«اعضای قطع شده مجروحان را از اتاق جمع‌آوری کن» و من چند دست و پای قطع شده را از زیر تخت برداشتم و داخل پارچه‌ای سفید رنگ قرار دادم و سپس آن‌ها را به سردخانه بردم. تا به حال چنین چیزهایی را ندیده بودم . در ابتدا تحمل دیدن مجروحان با آن اوضاع بسیار ناگوار را نداشتم و برایم سخت بود اما رفته‌رفته به آن عادت کردم.

بعد از اجرای عملیات «ثامن‌الائمه» که منجر به شکست «حصر» آبادان شد. طرح‌ریزی‌ها برای عملیات «بیت‌المقدس» صورت گرفت. هر یک از نیروهای نظامی برای اجرای این عملیات مسئولیتی را بر عهده داشتند. ما نیز در بیمارستان «طالقانی» که نزدیک ترین بیمارستان به خرمشهر بود تصمیم گرفتیم که آن را دوباره بازسازی کنیم چرا که در درگیری‌های قبلی بنای این ساختمان آسیب‌ دیده بود. بنابراین دیوارهایش را مرمت کردیم. نظافت اتاق‌ها، مرتب کردن تخت‌ها و ضدعفونی کردن تجهیزات را هم انجام دادیم.

چند روز به آغاز «عملیات بیت‌المقدس» مانده بود. از آنجایی که در ماه‌های آخر بارداری به سر می‌بردم برای زایمان به تهران آمدم. می‌خواستم به هر صورت که شده در این عملیات نقشی را ایفا کنم. اما پزشک‌ام اجازه نداد و همسرم نیز با حضور من مخالفت کرد. بسیار ناراحت بودم چرا که ماه‌ها لحظه‌شماری می‌کردم که در زمان آزادسازی خرمشهر در منطقه باشم اما نشد.

در بیمارستان بودم که اعلام کردند خرمشهر آزاد شد.مرتب با دوستانم در خرمشهر تماس می‌گرفتم و همانند دیگر مردم تهران نیز من به خیابان آمدم تا در جشن آزادسازی خرمشهر شرکت کنم.

شهدای کازرون

برچسب‌ها: خاطرات یک بانوی امدادگر, ادامه راه خون, شهدای, کازرون, منتظر,
اردوگاه 15 تکریت
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 13 خرداد 1391 |

 

 

خاطرات جانباز آزاده

"ميكائيل احمدزاده"

 قسمت اول:

مأموریت رزمی ( لشكر عملياتي 58 تکاور ذوالفقار)

تجربه‌های گذشته‌ام در سپاه و بسیج و در مناطق عملیاتی شمال‌ غرب تا جنوب و شرکت در عملیات‌های برون‌مرزی، باعث شد حالا که به استخدام ارتش در می‌آمدم، در یگان‌هاي اطلاعاتي انجام وظيفه كنم.

به لحظات پاياني جنگ نزديك مي‌شديم و من در لشكر 58 تكاور ذوالفقار بودم که همانند دیگر لشكرهاي صف‌شكن، با برخورداري از زبده‌ترين افراد، در فكر يورش برق‌آساي ديگری بر صفوف دشمن بود.

به لحظات پاياني جنگ نزديك مي‌شديم و من در لشكر 58 تكاور ذوالفقار بودم که همانند دیگر لشكرهاي صف‌شكن، با برخورداري از زبده‌ترين افراد، در فكر يورش برق‌آساي ديگری بر صفوف دشمن بود.

20 شب متوالي با همت و قدرت تكاوران به‌طرف دشمن راهي مي‌شديم و با استفاده از متخصصان امور اطلاعاتي (مفسر عكس هوايی، مترجمان عربي، متخصص ترتيب و تركيب نيرو و دیده‌بان توپخانه و رابط هوايی) و با تلاش مضاعف گروه‌هاي زبده‌ی گشتي شناسايي و گشتي رزمي، فعل و انفعالات منطقه را تجسس مي‌كرديم.

در آن منطقه تپه‌اي بود معروف به تپه‌ي آنتن كه از نظر نظامي يک ارتفاع حساس بود؛ به‌صورت كلّه‌قندي اراضي بسيار زيادي از عقبه‌ی نيروهاي ما و دشمن را پوشش مي‌داد و هرگونه تحرك را مي‌شد از آن‌جا كشف نمود. موشک‌هاي 9 متري الحسين و 6 متري القادسيه از پشت ارتفاعات خانقين عراق پرتاپ مي‌شد كه همین تپه‌ي آنتن بر آن‌جا مشرف بود. در صورت دسترسي به اين تپه، ما مي‌توانستيم ضمن خارج ساختن نيروهامان از ديد و تير دشمن، به چندين كيلومتر از عقبه‌ی دشمن نيز مسلط شويم.

گروه گشتی و شناسایی یگان‌ ما هر شب تا صبح تلاش مي‌‌كرد كه معبری در میادین مين بگشايد. بالاخره هم تكاوران ما سه معبر مهم را در اين ميدان گشودند.

ناگفته نماند که در كنار این تپه‌ی آنتن، رودخانه‌ي معروف و پرآبی روان است به نام كنگاووش که به خاك ايران می‌ریزد و با صدا و غرش مهيبش سكوت منطقه را مي‌شكند. به علت حجم زیاد و سرعت آب رودخانه، امكان مين‌گذاري و تله‌های انفجاری در آن وجود نداشت. اما عراقي‌ها هر شب براي غافلگيرنشدن از سوي نيروهاي ايراني، چند نگهبان با سلاح‌ها و مسلسل‌هاي مختلف را برای حفاظت و غافلگیرنشدن به نقاط مختلف ساحل رودخانه اعزام می‌کردند. در حقيقت تنها راه نفوذ ما به مواضع عراقي‌ها از داخل آب رودخانه کنگاووش بود.

تیمسار شهبازی، رئیس ستاد مشترک وقت ارتش جمهوری اسلامی ایران، در منطقه حضور یافت و شخصاً روند هدایت نیروها و سازماندهی آن‌ها براي حمله را به‌دست گرفت. کار روی مدلی به ابعاد 30 در30 متر از منطقه را براي حمله‌ي آينده آغاز کردیم. پیشرفتمان عالی بود.

در روزهای پایانی کار بودیم که يك شب‌ در حين اعزام گشتي شناسايي، متوجه معابر وصولي دشمن به‌ طرف نيروهاي خودي شديم. آن‌ها داشتند شبانه براي سنگركني به جلو مي‌آمدند. گویا آن‌ها هم قصد عملیات علیه ما را داشتند و این مسئله می‌توانست برای نیروهای مستقر در خط بسیار خطرناک باشد.

برای رهایی از این وضع پیش‌بینی نشده و برای به‌دست‌گرفتن ابتکار عمل قبل از ترفند دشمن، به ‌اتفاق گروه کار در هدایت عملیات آتی و پس از بررسی‌های فراوان و درنظرگرفتن همه‌ی جوانب، تصميم گرفتیم كه سحر روز بعد و هنگام تاريكي تا روشن‌شدن هوا برای گشتی‌های عراقی‌كمين بزنيم. نتیجه‌ی این کار، آگاهی از ترفند دشمن بود و اگر می‌توانستیم چند نفرشان را اسير کنيم، آنان را تخليه‌ی اطلاعاتي می‌کردیم و از اطلاعاتشان در یورش‌های بعدیمان استفاده می‌کردیم.


شهدای کازرون

برچسب‌ها: اردوگاه تکریت15, خاطرات, جانباز, ازاده, میکائیل احمدزاده, ادامه راه خون, شهدای, منتظر, کازرون,
شرطی که شهید مفقودالاثر برای بازگشت پیکرش گذاشت
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391 |

در گفت‌وگوی فارس با برادر شهید تازه تفحص شده عنوان شد

شرطی که شهید مفقود الاثر برای بازگشت پیکرش گذاشت

خبرگزاری فارس: برادر شهید تازه تفحص شده «اکبر عسگری» گفت: برادرم می‌گفت «نمی‌خواهم جنازه‌ام برگردد چون اگر جنازه من بیاید مردم مسئولیت‌شان در قبال‌مان زیاد می‌شود».

خبرگزاری فارس: شرطی که شهید مفقوالاثر برای بازگشت پیکرش گذاشت

محمدعلی عسگری برادر ارشد شهید «اکبر عسگری» در گفت‌وگو با خبرنگار ایثار و شهادت باشگاه خبری فارس «توانا» اظهار داشت: اکبر در نیمه شعبان 1350 متولد شد؛ پدرم در هفتم مهرماه سال 1364 در حالی که اکبر، 14 ساله بود در منطقه فاو به شهادت رسید؛ بعد از شهادت پدرم، اکبر خیلی تلاش می‌کرد تا به جبهه اعزام شود.

وی ادامه داد: یک سال بعد از شهادت پدرم، اکبر توانست به جبهه اعزام شود و از جایی که طراحی و خطاطی خوبی داشت، در واحد تبلیغات سپاه مشغول به فعالیت شد. 

عسگری افزود: برادرم دفترچه یادداشتی داشت که هرشب اعمال روزانه‌اش را در آن می‌نوشت. او به قدری پرهیزکار بود که حتی مراقب بود کوچکترین گناهان را هم مرتکب نشود؛ او مقید به نماز اول وقت بود، به طوری که اگر جایی هم مهمان بود به محض شنیدن صدای اذان، از همه عذرخواهی می‌کرد و نماز اول وقتش را می‌خواند.

برادر شهید تازه تفحص شده «اکبر عسگری» بیان داشت: مادرم تعریف می‌کرد «نیمه‌های شب، دیدم چراغ راه‌پله روشن است؛ به سمت راه‌پله رفتم؛ اکبر داشت در دفترچه‌ای می‌نوشت خدایا مرا ببخش که مستقیماً در چشم‌های مادرم نگاه کردم».

وی یادآور شد: اکبر در سال 1366 طی یک مرحله به جبهه اعزام شد؛ مرحله دوم اعزام وی مصادف با نیمه شعبان 1367 شد؛ همان سالی که به گفته دوستانش اکبر مفقود می‌شود. 28 فروردین سال 1367؛ سال 1383 در پی اجرای طرح اعلام اسامی شهدای مفقودالاثر، بیش از 80 نفر از شهدای خمینی‌شهر را مفقودالاثر اعلام کردند که نام «اکبر» هم در لیست شهدای مفقودالاثر بود.

عسگری با بیان اینکه مادر شهید 10 ماه بعد از شنیدن خبر شهادت برادرش از دنیا رفت، گفت: مادرم، دو برادرش نیز در دفاع مقدس به شهادت رسیده بودند؛ در طول سال‌هایی که منتظر آمدن اکبر بود، ایام را با صبوری پشت سر می‌گذاشت؛ روحیه خاص و عالی داشت و بسیاری از خانواده‌ شهدای مفقود، مادرم را به عنوان الگوی خود قرار می‌دادند.

وی به بازگشت اخیر پیکر تعدادی از شهدای دفاع مقدس اشاره کرده و بیان داشت: چند روز پیش مطلع شدیم برادرم در عملیات بازپس‌گیری فاو، مجروح می‌‌شود و به اسارت نیروهای بعثی درمی‌آید؛ او در اسارتگاه‌های عراق به شهادت می‌رسد و پیکرش در قبرستان «الکعب» به خاک سپرده می‌شود؛ تا اینکه بعد از 24 سال در تبادل شهدای ایران با اجساد عراقی، پیکر مطهر اکبر هم به کشور بازمی‌گردد.

این برادر شهید با بیان خاطره‌ای از تأکید شهید «اکبر عسگری» بر مفقودالاثر ماندنش گفت: اکبر بعد از شهادت پدرم با خط زیبایی که داشت، نوشته بود «شهید مفقودالاثر اکبر عسگری فرزند شهید رجبعلی عسگری»؛ او می‌خواست شهید شود و جنازه‌اش برنگردد و چند بار این جمله را به زبان آورد؛ زمانی که به وی اعتراض کردیم، گفت «نمی‌خواهم جنازه‌ام برگردد چون اگر جنازه من بیاید و مردم بخواهند آن را تشییع کنند، مسئولیت‌شان در قبال شهدا زیاد می‌شود».

وی افزود: امروز که شهید عسگری بعد از 24 سال بازگشته است، قطعاً پیامی برای ما، جوانان و مردم دارد و آن این است که همیشه پیرو ولایت فقیه و اسلام باشیم و از خون شهدا پاسداری کنیم.

انتهای پیام/

شهدای کازرون

برچسب‌ها: شرطی که شهید مفقودالاثر برای بازگشت, پیکرش گذاشت, ادامه راه خون, شهدای, کازرون,
اتش گرفتن ارپی جی زن در خط مقدم
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در جمعه 1 ارديبهشت 1391 |

آتش گرفتن آرپی جی زن در خط مقدم جبهه

خبرگزاری فارس: وقتی توجه کرد دید یک شعله آتش عظیمی بالای سرش تشکیل شده است. بی اراده از جایش بلند شد و شروع به در آوردن کوله حاوی سه موشک آر پی جی خودکرد.

خبرگزاری فارس: آتش گرفتن آرپی جی زن در خط مقدم جبهه

به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، گردان بلال لشکر 7 ولیعصر (عج) خوزستان در ایام دفاع مقدس شجاعت های بسیاری از خود به جای گذاشتند که نمونه ی آن در عملیات بدر است:

شهدای کازرون

برچسب‌ها: اتش گرفتن ارپی جی زن در خط مقدم, ادامه راه خون, شهدای, منتظر, کازرون,
خوشحالی پدر از درجه سر لشکری
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 26 فروردين 1391 |

خوشحالي پدر از درجه سرلشگري

مريم صياد شيرازي روايت مي كند: وقتي روز عيد غدير مقام معظم رهبري درجه سرلشكري را به پدرم اعطا كردند، به پدر گفتيم «راستش را بگوييد خيلي خوشحاليد درجه سرلشكري گرفتيد؟» اما جوابي نداد، طفره مي رفت و شوخي مي كرد. خيلي كه اصرار كرديم گفت «بله، خيلي خوشحالم ولي خدا شاهد است، خوشحالي من به خاطر اين درجه نيست... .

به گزارش فارس ، سيزده سال از عبور علي صيادشيرازي از دروازه آسمان مي گذرد؛ اويي كه جا نمانده بود از شهدا، با آنها زندگي مي كرد و كمي بيشتر در ميان ما مانده بود تا خوب زندگي كردن را به ما بياموزد. منافقي در لباس خدمتگزار در حوالي خانه اش در كمين نشسته بود تا اين پرستو را شكار كند؛ اما او هم نتوانست صياد را صيد كند و فقط با چند گلوله او را به آرزويش رساند. در يادكردي از صياد دلها، خاطره اي از مريم صياد شيرازي فرزند شهيد را كه در گفت و گوي فارس با امير سرتيپ دوم خلبان غلامحسين دربندي عنوان شده است،مرور مي كنيم تا روزنه درخشنده اي باشد براي تاريكي هايمان.

*چرا بابا از درجه سرلشكري خوشحال بود

مريم، فرزند شهيد صياد شيرازي روايت مي كند: «روز عيد غدير پدرم درجه سرلشكري اش را از دستان حضرت آقا گرفتند. وقتي به منزل رسيدند، دورش را گرفتيم و گفتيم «بابا بايد سور بدي». گفت «يك چلوكباب مهمان من تا شما برنج رو درست كنيد، من هم الان مي آيم». وقتي رفت و برگشت ديدم در يك دستش چلوكباب و در دست ديگرش يك گلدان بزرگ است.

تعجب كرديم و گفتيم بابا «اين چيه؟!» گفت «اين درجه اي كه مقام معظم رهبري به من دادند در حقيقت نتيجه زحمات مادر شماست. اين گلدان را گرفتم تا اين جوري از مادر شما تجليل كنم» به پدر گفتيم «راستش را بگوييد خيلي خوشحاليد درجه سرلشكري گرفتيد؟» جوابي نمي داد، طفره مي رفت و شوخي مي كرد.

خيلي كه اصرار كرديم گفت «آره، خيلي خوشحالم ولي خدا شاهد است، خوشحالي من به خاطر اين درجه نيست، براي من درجه سرهنگي، سرتيپي و سرلشكري و سپهبدي هيچ تفاوتي ندارد، خوشحالي من به اين خاطر است كه مقام معظم رهبري به نيابت از امام عصر(عج) از عملكرد من راضي هستند و اين درجه را به من دادند. خوشحالي من به خاطر رضايت ايشان است و نه چيز ديگري است».

شهدای کازرون

برچسب‌ها: خوشحالی پدر از درجه سر لشکری, ادامه راه خون, شهدای, منتظر, کازرون,
لینک دوستان ما
» وب سایت دینی باشگاه صاحب الزمان
» شهداشرمنده ایم
» عنوان لینک

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان راه خون شهدای کازرون و آدرس shk.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





درباره وبگاه

به وبلاگ ادامه راه خون شهدای کازرون خوش آمدید
موضوعات وبگاه
برچسب ها
طراح قالب
شهدای کازرون
.: طراحی و کدنویسی قالب : شهدای کازرون :.
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد.کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...